دنیا سرد است

ساخت وبلاگ
وقتی تنها می‌شوم، لنگ‌هایم در هم گره می‌خورند، کاربرد اشیاء تغییر می‌کند، اگر همینطور همه‌ی بدنم را به امان خودشان رها کنم، انگشتان پای راستم شروع به تایپ چیزهایی می‌کنند. چیزهایی که من ازشان سر در نمی‌آورم، تنها می‌توانم بگویم ذهن آنها مثل ذهن من، زمانی که باید به ایده‌ای سر و شکل بدهم، مغشوش و مشوش است. گویی پرهیب سوگی روح‌گداز هنوز در پیرامون من ادامه دارد، هنوز برای غلت خوردن در دو ربع، ساعت‌ها می‌دوم، بطری آب پرتغالم را پر می‌کنم و موزیک‌هایی گوش می‌دهم که هیچ ازشان سر در نمی‌آورم. با این اداها خودم را به بی‌راهه‌ای می‌کشانم، تا از ترس این تاریکی و سرما به زندگی روزمره بازگردم و با آدم‌های قد و نیم‌قد زندگی‌ام خوب تا کنم. دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 14:08

به خودم سیلی زدم، گفتم قوی باش. عوض سه تا خیابان دراز و سه تا کوچه‌ی نیم بند، یک خیابان پر از درخت را پیاده تا آن سرش قدم زدم. دختر دوچرخه سوار لای بربری را شکافته بود، املت بار می‌زد، به آن مردهای دوچرخه‌سوار طعنه می‌زد، انگار آنها ماتحت‌شان بیشتر عرق می‌کند. من برگشتم خانه. گفتم بخواب کسی نیست شب خوش بگه. نه مسواک نه رخت کندن، بدون من خوابیده بود. دلم برایش خالی شد. تن کندم تا به حرفش بیارم. یک فصلی از سال سراغش آمده بود، نحس. نه خنده‌هایش خنده بود نه گریه‌هایش گریه‌. نه شب کتابخانه چقدر غریب است. همه دل یک ساختمان بزرگ را خالی می‌کنند، حالا ریختن توی خیابان، داد می‌کشند، نگهبان به صندلی تکیه می‌دهد، به اسارت خودش فکر می‌کند؛ «آقا کارت‌تون لطفاً...» دست را به سمتش می‌برم، کارت را می‌قاپد، دکمه‌ی یقه‌اش را شل می‌کنم، بابت همان زحمت ریز از من تشکر نمی‌کند، اخم می‌کند، دیگر نمی‌خواهد ادای یک نگهبان وظیفه‌شناس را در بیاورد. می‌دانم به عکسم نگاه نمی‌کند، می‌دانم به جای کد ملی موهای سفیدش را می‌شمارد، اینها همه قصه‌ است، شکم باید سیر باشد، باید همه‌ی باطله‌ها را ریزریز توی آب شور حل کنیم، بزنیم به یک زخمی، خلأ‌ها را پر کنیم، شیر آب را باز کنیم‌، فواره‌‌ها بلند شوند، داد بزنیم «آیدین» نگهبان از خواب بپرد، کتابخانه خلقش کج شود، کتاب‌ها سُر بخورند و توی دریاچه‌ی شورابیل از کلمات دردسرساز خالی شوند، همه خورد و خمیر شوند، ‌در خزان آبکی کتاب‌ها برگ برگ آنها را دست به دست کنیم و آقای گزارشگر روی زیپ‌لاین پهن کند، دو روز منتظر بمانیم، خشک شوند، بدهیم ناشر داستان بالاجا قارا بالیق را چاپ کند. بلکه خواب از چشم رئیس بپرد، حسرت بکشد، آخ و اوخ کند، ناشتا قهوه دبل بخورد، به این اداره و آن ادار دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 21 خرداد 1403 ساعت: 15:17

زیر دوش حمام خانه به حوض آب گرم استخر دانشگاه فکر می‌کردم، به فرق اینها، متوجه چیز دیگری شدم؛ من به‌شدت به آب وابسته‌ام. اگر جایی از خشک‌سالی حرف بزنند، زبانم عین خشت خشک راه خرتلاقم را خفه می‌کند. هر روز دوش می‌گیرم، هر روز میزان تمیز بودن خودم را اندازه می‌کنم. مگر شده لباس کثیف را دوبار تن کنم؟ این حال به حدی روشن است که امیرحسین همراه داشتن مایو را یادآوری می‌کند. امیرحسین رفیق گرمابه و سیستم گلستان من است. گاد آو لذت‌های ساده‌ی زندگی. حالا چرا اینها را می‌نویسم؛ زیر دوش بودم، شب باید بروم ترمینال و فردا خودم را سر کلاس برسانم. فکرم پیش بطری آب داخل کیفم بود. تهران که می‌روی، بطری آب همان لنگه کفش مثل‌ها است. تهران که می‌روی باید یک کوله پشتی کول کنی، همه‌ی مایحتاج زیست یکی دو روزه‌ات را بچپانی داخلش، تازه اگر استاد قصد داشته ‌باشد با اشیا اتود بزنی، باید همراه خودت یک سری شیء، چه می‌دانم از گیره لباس و بادکنک و ریسه و سنگ و تیله ببری سر کلاس. راستی اردبیل چقدر جای کوچکی است. هر بار در همین ترمینال قیافه‌های آشنا می‌بینم، همه از صدقه سری اینستاگرام. من در این راه نه ساعته تنها نیستم، آدم‌های مجنون‌تر و گرفتار تر از من هم پیدا می‌شوند. گمان می‌کنم بعد از یک ترم دیگر، رکورد مسافت‌های طی شده‌ی هادی را جابه‌جا کنم. آن وقت می‌توانم اندازه دور دنیا با شما حرف بزنم و داستانش را بنویسم. ویژگی آب هر چیزی که است، ذهن آدم را روشن می‌کند. دیدگان آدم را با جلوه‌های زیبای زندگی سیراب می‌کند. زیر دوش بودم، به حرف آدم‌های خوب زندگی‌ام فکر می‌کردم، آنها چقدر از من تعریف می‌کنند، نسخه‌ی خوبی از من در ذهنشان دارند، گاهی حسرت به دلم می نشید، کاش آن نسخه را ملاقات می‌کردم. هر چند همین نس دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت: 16:52

من تمام طول این باریکه‌ی آسفالت را خوابیدم، سراسر سرچم را، کنارگذر زنجان را تا درآمدن صدای یوغور و بی‌نزاکت راننده اتوبوس، من همیشه‌ی خدا در طول همه‌ی جاده‌های زندگی‌ام خوابیده‌ام. گاهی بی‌دلیل به سوداهای عشق پشت کرده و خوابیدم، نادیده گرفته‌ام، لرزش تنم را برای خلوت خودم نگه داشته‌ام، من میان آرزوها و عشق به دخترکان پشت کردم. خوابیدم تا به آرزوهایم برسم. عشق دیگر جایی میان آرزوهایم ندارد. ما از مدار دل‌و‌قلوه‌ دادن‌های شبانه خارج شده‌ایم، زده‌ایم به شانه‌ی خاکی جاده. صدای ما دیگر آن عیار تیرماه چند سال پیش را ندارد. ما به راحتی لای سیم‌های مخابرات کم رنگ و عادی شده‌ایم، صدای‌مان خلوص ندارد. اسم همه‌ی آن‌ها نویز است. من نویز جدید در زندگی‌ام یافته‌ام. نویزی'>نویزی برای عبور از کنار همه‌چیز. نویزی کر کننده، کور کننده. من یک نمایشنامه‌ی بی‌پایان دارم که سال‌هاست به تنم زار می‌زند، می‌دانم آخر سر شبیه همه‌ی چیزهایی که پیش‌پیش نوشته‌ام آن را تن می‌کنم. با هزار افسوس و حیرت می‌گویم؛ کاش چیز بهتری می‌نوشتم، کاش این همه‌ افسار ذهنم را به باد نمی‌دادم. کاش این همه‌ با کیوسک‌های مرده هم‌صدا نبودم. دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت: 16:52

گئجه‌دن گئجه‌یهدوزلو دیلینی یوخومدا اریدیرم بولاییرام دگیریق بیر-بیریمیزه پاردون! بو منیم یوخوم سن ایستر آچیل ایستر قادین‌لیق‌نی برک برک قورو سنین‌له قایناشماق ایستیرم شور سو ایچیبسن‌می؟ بالیش اوزونو من دگیشیرم بو منیم اودام ای یاسدیقمدا شوران شوران حکّ اولونان منیم دوزلو جوره‌م دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 27 تاريخ : جمعه 4 خرداد 1403 ساعت: 14:35